سفارش تبلیغ
صبا ویژن
           
 

 

به گزارش سرویس دفاع مقدس پایگاه 598، در اولین نگاه به میدان رزم، آنچه در ذهن تداعی می شود چیست؟ آیا جز خون و خطر؟ اما دین مبین اسلام در صدد پرورش انسان کامل و ذوابعاد است. انسانهایی در قله شجاعت، هنگام جهاد و در قله رأفت، هنگام زندگی. در این یادداشت، چند نمونه کوتاه از سرداران شهید در خصوص رفتار با همسر نقل می شود:

همسر سردار شهید عباس کریمی: تواضع و فروتنی عباس باور نکردنی بود. همیشه عادت داشت، وقتی من وارد اتاق می شدم، بلند می‏شد و به قامت می‏ایستاد. یک روز وقتی وارد شدم روی زانوانش ایستاد. ترسیدم، گفتم: عباس چیزی شده، پاهایت چطورند؟ خندید و گفت: «نه شما بد عادت شده‏اید؟ من همیشه جلوی تو بلند می‏شوم. امروز خسته‏ام. به زانو ایستادم». می‏دانستم اگر سالم بود بلند می‏شد و می‏ایستاد. اصرار کردم که بگوید چه ناراحتی دارد. بعد از اصرار زیاد من گفت: چند روزی بود که پاهایم را از پوتین در نیاورده بودم. انگشتان پاهایم پوسیده است. نمی‏توانم روی پاهایم بایستم. عباس با همان حال، صبح روز بعد به منطقه جنگی رفت. این اتفاق به من نشان داد که حاج عباس کریمی از بندگان خاص خداوند است.

همسر سردار شهید یوسف کلاهدوز: شاید علاقه‏اش را خیلی به من نمی‏گفت، ولی در عمل خیلی به من توجه می‏کرد. با همین کارهایش غصه دوری از خانواده‏ام یادم می‏رفت. حقوق که می‏گرفت، می‏آمد خانه و تمام پولش را می‏گذاشت توی کمد من. می‏گفت: «هر جور خودت دوست داری خرج کن». خرید خانه با من بود. اگر خودش پول لازم داشت می آمد و از من می گرفت. هر وقت هم که دلم برای پدر و مادرم تنگ می شد. آزاد بودم یکی دو هفته بروم اصفهان. اصلاً سخت نمی گرفت. از اصفهام هم که بر می گشتم، می دیدم زندگی خیلی مرتب و تمیز است. لباسهایش را خودش می‏شست و آشپزخانه را مرتب می‏کرد.

همسر شهید مرتضی آوینی: با این که تعداد مسئولیتهایی که داشت از حد تواناییهای یک آدم خارج بود، ولی در خانه طوری بود که ما کمبودی احساس نمی‏کردیم؛ با آن که من هم کار در مخابرات را آغاز کرده بودم و ایشان هم واقعاً گرفتاری کاری داشت و تربیت سه فرزندمان هم به عهده‏مان بود. وقتی من می گفتم فرصت ندارم، شما بچه را مثلاً دکتر ببر، می برد. من هیچ وقت درگیر مسائل خرید بیرون از خانه، کوپن یا صف نبودم. جالب است بدانید که اکثر مطالعاتش را در این دوران، در همین صفها انجام می داد. تمام خرید خانه به عهده خودش بود و اصلاً لب به گلایه باز نمی کرد. خلق خوشی داشت. از من خیلی خوش خلق تر بود.

همسر سردار شهید ولی الله چراغچی: خجالت می‏کشیدم که موقع راه رفتن پشت سرم بیاید تا کفشهایم را جفت کند. طعنه های دیگران را شنیده بودم که می گفتند: «آقا ولی الله کفشای این جوجه رو براش جفت می‏کنه». آخر، ظاهرش خیلی خشن به نظر می آمد. باورشان نمی شد. باور نمی کردند که چقدر اصرار داره به من کمک کنه.

همسر سردار شهید محمدرضا دستواره: وقتی به خانه می رسید، گویی جنگ را می گذاشت پشت در و می آمد تو. دیگر یک رزمنده نبود. یک همسر خوب بود برای من و یک پدر خوب برای مهدی. با هم خیلی مهربان بودیم و علاقه ای قلبی به هم داشتیم. اغلب اوقات که می رسید خانه، خسته بود و درب و داغان. چرا که مستقیم از کوران عملیات و به خاک و خون غلتیدن بهترین یاران خود باز می گشت. با این حال سعی می کرد به بهترین شکل وظیفه سرپرستی اش را نسبت به خانه صورت دهد. به محض ورود می پرسید؛ کم و کسری چی دارید؛ مریض که نیستید؛ چیزی نمی خواهید؟ بعد آستین بالا می زد و پا به پای من در آشپزخانه کار می کرد، غذا می پخت. ظرف می شست. حتی لباسهایش را نمی گذاشت من بشویم. می گفت لباسهای کثیف من خیلی سنگین است؛ تو نمی توانی چنگ بزنی. بعضی وقتها فرصت شستن نداشت. زود بر می گشت. با این حال موقع رفتن مرا مدیون می کرد که دست به لباسها نزنم. در کمترین فرصتی که به دست می آورد، ما را می برد گردش.

همسر سردار شهید مصطفی چمران: یک هفته بود مادرم در بیمارستان بستری بود. مصطفی به من سفارش کرد که «شما بالای سر مادرتان بمانید ولش نکنید، حتی شبها». و من هم این کار را کردم. مامان که خوب شد و آمدیم خانه، من دو روز دیگر هم پیش او ماندم، یادم هست روزی که مصطفی آمد دنبالم، قبل از این که ماشین را روشن کند دست مرا گرفت و بوسید، می بوسید و همان طور با گریه از من تشکر می کرد. من گفتم: «برای چی مصطفی؟» گفت: این دستی که این همه روزها به مادرش خدمت کرده برای من مقدس است و باید آن را بوسید.» گفتم: از من تشکر می کنید؟ خب این که من خدمت کردم مادر من بود، مادر شما نبود که این همه کارها می‏کنید.»

گفت: «دستی که به مادرش خدمت می کند مقدس است و کسی که به مادرش خیر ندارد به هیچ کس خیر ندارد. من از شما ممنونم که با این همه محبت و عشق به مادرتان خدمت کردید.» هیچ وقت یادم نرفت که برای او این قدر ارزش بوده که من به مادر خودم خدمت کردم.

همسر سردار شهید حسن باقری: وقتی این مرد بزرگ از جبهه به خانه می آمد آن قدر کار کرده بود که شده بود یک پوست و استخوان و حتی روزها گرسنگی کشیده بود، جاده ها و بیابانها را برای شناسایی پشت سر گذاشته بود، اما در خانه اثری از این خستگی بروز نمی داد. می نشست و به من می گفت در این چند روزی که نبودم چه کار کرده ای، چه کتابی خوانده ای و همان حرفهایی که یک زن در نهایت به دنبالش هست. من واقعاً احساس خوشبختی می کردم.

همسر سردار شهید عباس بابایی: نمی گذاشت اخمم باقی بماند. کاری می کرد که بخندم و آن وقت همه مشکلاتم تمام می شد.

همسر سردار شهید علیرضا عاصمی: همیشه یک تبسم زیبا داشت. وارد خانه که می شد، قبل از حرف زدن لبخند می زد. عصبانی نمی شد. صبور بود. اعتقادش این بود که این زندگی موقت است و نباید سر مسائل کوچک خود را درگیر کنیم. گاهی وقتها از شدت خستگی خوابش نمی برد. یک روز مشغول آشپزی بدم، علی هم کنار دیوار تکیه داد و مشغول صحبت با من شد تا چند دقیقه بعد آب و غذایی برای او ببرم، نگاه کردم دیدم کنار دیوار خوابش برده. ولی با همین وضعیت خیلی از مواقع کمک کار من در منزل بود، مثلاً اجازه نمی داد که هر شب از خواب بلند شوم و به بچه برسم. می گفت: یک شب من، یک شب شما... یک شب شام آماده کرده بودم که متوجه شدیم همسایه ما شام درست نکرده ـ چون تصور می کرده که همسرشان به منزل نمی آید ـ فوراً علی غذای ما را برای آنها برد. گفتم: خودمان؟! گفت: ما نان و ماست می خوریم...

همسر سردار شهید اسماعیل دقایقی: فقط تا پشت در فرمانده بود. هیچ وقت نشد بخواهد به زور حرفش را به من تحمیل کند. توی همه زندگیمان فقط یک بار صدایش را سرم بلند کرد.

همسر سردار شهید عباس کریمی: حاج عباس وقتی از منطقه جنگی آمد، مثل همیشه سرش را پایین انداخت و گفت: «من شرمنده تو هستم. من نمی‏توانم همسر خوبی برای تو باشم.» پرسیدم: عملیات چطور بود؟ گفت: «خوب بود». گفتم: شکستش خوب بود؟! گفت: «جنگ است دیگر». با روحیه عجیب و خیلی عادی گفت: جنگ ما با همه خصوصیات و مشکلاتش در جبهه است و زندگی با همه ویژگیهایش در خانه». وقتی عباس به خانه می‏آمد، ما نمی فهمیدیم که در صحنه جنگ بوده و با شکست یا پیروزی آمده است.


(منبع: کتاب همسرداری سرداران شهید، مؤسسه فرهنگی و هنری قدر ولایت، تهران 1389)

پانوشت بنده:

یکی از سخت ترین، و شاید بتوان گفت سخت ترین "انتخاب" زندگی هر کس، گزینش و انتخاب همسر آینده شه. دلیلش هم کاملاً روشنه. به قول معروف "پای یه عمر زندگی در میونه". 
این انتخاب برا دخترا به مراتب سخت تر و خطیرتره؛ چون، به علت پر رنگ بودن بُعد احساسی و عاطفی دختران، آسیبِ گرفتن تصمیمات احساسی و هیجانی، اونا را بیشتر تهدید می کنه.

حالا دختر خانمای مجرد، اگر فکر می کنید که شهدا از آسمون اومدن و به آسمون برگشتن و نسلشون دیگه منقرض شده! که هیچی.
ولی اگه قبول دارید که شهدا از بین همین مردان مؤمن زمینی بودند و در هر دوره ای وجود دارند، آیا بهتر نیست با چشمانی باز، همسر آینده تون رو از جنس همین خاکیان افلاکی انتخاب کنید؟
کدوم دختره که دلش نخواد همسر آینده اش، مثل شهید عباس کریمی، بهش احترام بذاره؟
کدوم دختره که از یک زندگی آروم بهشتی و بدون جنگ و جدل بدش بیاد؟
کدوم دختره که دلش نخواد همسر آینده اش، مثل شهید دقایقی صداشو روی زنش بلند نکنه و هیچ وقت حرفشو به همسرش تحمیل نکنه؟
کدوم دختره که دلش نخواد همسر آینده اش، مثل شهید چمران، زنش رو به خدمت و محبت کردن به مادرش تشویق کنه نه اینکه مثل بعضی از مردان بی غیرت، دنبال جوک هایی باشه که برای "مادر زن" ساخته میشن.
کدوم دختره که دلش نخواد...

خواستم بگم چقدر خوبه که دختر خانمای مجرد، بجای اینکه سکه های بی ثبات رو پشتوانه ی زندگی شون قرار بدن، از این خاطرات، یه پرینت ساده بگیرند و به خواستگاراشون نشون بدن و بگن اگه میتونی اینجوری باشی، بسم الله، وگرنه...
اما دیدم چندان پیشنهاد خوبی نیست!
کدوم پسره که توی چنین شرایطی قرار بگیره و جوگیر نشه و قبول نکنه؟

با دادن تعهدهای فرمالیته، کسی نمی تونه شبیه شهدا بشه.
شهدا خصوصیاتی داشتند و دارند که از روی اونا باید شناسایی بشن. شهدا بلا استثنا، نمازخون بودند و هستند ... بچه مسجدی بودند و هستند ... انقلابی و عاشق ولایت فقیه بودند و هستند ... باغیرت بودند و هستند ... بدون تکبر و اهل شنیدن موعظه بودند و هستند ... چشم پاک و سر به زیر بودند و هستند.
اگه میخوای بفهمی باغیرت هست یا نه، بهش بگو یکی از شرایط من اینه که شما هیچ دخالتی در نوع پوشش و آرایش من در بیرون از منزل نداشته باشی. ببین واکنشش چیه!
اگه میخوای بفهمی چشم پاک و سر به زیر هست یا نه، یه نگاهی به موبایلش بنداز (البته با اجازه خودش!) ببین توی گوشیش چه عکس هایی نگهداری میکنه. عکس های ناب خداپسند ... یا عکس انواع هنرپیشه ها و مانکن ها و بدن سازها...

دخترای خوب ایرونی! اگه داشتن یک زندگی خوب لذتبخش و یک همسر مهربون خوش اخلاق آرزوتونه، صفات نارنجی رنگ بالا رو فدای ژیگول بودن طرف نکنید! همین.



  • معلوم الحال مجهول الهویه ( جمعه 90/7/15 :: ساعت 1:25 عصر)


    ورود , پسرا ,دخترا , عکس باحال , ورود پسرا ممنوع , روابط دختر وپسر ,روابط دختر و پسر ,زن ,گرل ,گرل فرند ,آرایش ,لباس ,جنسی ,عشق ,عاشق , هوس, ازدواج ,دوست یابی ,شعر ,پسران و دختران ,معشوق ,مهیج