• وبلاگ : ورود پسرا ممنوع
  • يادداشت : واي بر ما اگر...
  • نظرات : 1 خصوصي ، 19 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + eddieneed 
    غروب سرد سرد

    ياد دارم يک غروب سرد سرد
    مي گذشت از کوچه مان يک دوره گرد
    :

    دوره گردم دار قالي مي خرم
    دسته دوم،جنس عالي مي خرم
    گر نداري کوزه خالي مي خرم
    کاسه و ظرف سفالي مي خرم

    اشک در چشمان بابا حلقه بست
    عاقبت آهي زد
    و بغضش شکست

    اول سال است و نان در خانه نيست
    اي خدا شکرت،ولي اين زندگي است؟

    سوختم ،ديدم که بابا پير بود
    خواهر کوچکترم دلگير بود
    بوي نان تازه هوشم را ربود
    اتفاقا مادرم هم روزه بود

    خم شده آن قامت افراشته
    دست خوش رنگش ترک برداسته

    مشکل ما درد نان تنها نبود
    فکر مي کردم خدا آنجا نبود

    باز آواز درشت دوره گرد
    پرده انديشه ام را پاره کرد
    :

    دوره گرم دار قالي مي خرمدسته دوم جنس عالي مي خرم
    خواهرم بي روسري بيرون دويدآي آقا ،سفره خالي مي خري؟؟؟
    آي آقا ،سفره خالي مي خري؟؟؟