اونجور که صلاح ديدن حلش کردن . با جابجايي چند متري .
شب دلگيري بود . ساعت از دو گذشته بود که قالب شهدا رو گذاشتن رو تريلي . همه جلو تريلي حرکت مي کردن (همون همه تعداد کمي بودن) ما 7 يا 8 نفر خانوم هم پشت سر شهدا . يه تشييع غريبانه .
گذاشتن کنار گودالي که از فبل آماده کرده بودن تا در حضور مردم دفن کنند . اي داد بيداد .
به چه مصيبتي قالب شهدا رو گذاشتن رو تريلي هر آن نزديک بود اين قالب از هم بپاشه . چقدر دعا کرديم اين ننگ اتفاق نيفته .
يه مدت بعد که رفته بودم زيارت شهداي گمنام کسي اومد گفت ديدين بهتر شد چقدر بهشون رسيدن پوزخند زدم گفتم شما اگه اينجا رو از الماس و طلا هم بسازين جبران کار زشتي رو که در حق شهداي گمنام کردين نميشه . سرش رو انداخت پايين و رفت و من همچنان مي سوزم . من هيچ کاري نتونستم بکنم هيچ کاري .