پاسخ زري دلنشين
اي فلانک: خاک عالم بر سرت ..... گر چنين گويي سخن با خواهرتخواهر تو نيستم البته من ..... پس فزونتر از دهانت زر نزنچشم هيز و خوي بد ، فکر پليد ...... از دل هر مصرعت آمد پديدزشتي ديد و کلام ذات تو ..... هست پيدا در همه ابيات تواز خرد چون کم رسيده سهم تو ..... نيست زيبايي من در فهم توهم نگفته با تو هيچ آموزگار ..... هست طنازي به تاي دسته داريا نميدانند عشاق دين ..... فرق ساده را ميان تا و طينهمچنين آرايش من اي عمو ..... در خيابان نيست ، کم ياوه بگوجاي آرايش چه نزديک و چه دور ..... سالن زيبايي است اي بيشعورمن لباس تنگ ميپوشم ، بله ..... پوشش خوشرنگ ميپوشم ، بلهميشوم طناز و زيبا و ملوس ..... مي خرامم در چمن چون نوعروسزلف خود ريزم برون از روسري ..... ميکنم در چشم مردان دلبريطره گيسو دهم در دست باد ..... گور باباي تو و روز معاد