• وبلاگ : ورود پسرا ممنوع
  • يادداشت : اندکي صبر، سحر نزديک است
  • نظرات : 6 خصوصي ، 79 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + داود 

    قيافه صاحب وبلاگ بعد از خوندن کامنتهاي من

    صاب وبلاگ وقتي ميخواد به کامنتاي من جواب بده

    صاب وبلاگ در خواب

    قيافه صاحب وبلاگ بعد از بلند شدن از خواب و قبل از اينکه زلف کمندش رو شانه بزنه

    صاب وبلاگ وقتي دست و روشون شسته و جيگر شده و زلفا رو عروسکي شونه کرده و همه رو ديوونه کرده واي واي واي چه کرده.

    صاب وبلاگ هنگام ورزش کردن

    صاب وبلاگ هنگام قر دادن به سبک ابتکاري خودش

    صاب وبلاگ در هنگام نماز خوندن

    صاب وبلاگ هنگام سانديس خوردن

    صاب وبلاگ وقتيکه سخنراني سيد علي جون و مموتي(محمود جون) رو ميشنوه

    صاب وبلاگ وقتي سيد علي رو توي تلويزيون ميبينه

    صاب وبلاگ وقتي شوهر آينده اش رو بوس ميکنه

    صاب وبلاگ وقتي با شوهر آيندش دعواش ميشه (اوني که ميزنه صاب وبلاگه)

    صاب وبلاگ وقتي که توي اتوبوس نشسته داره ميره زيارت يا شلمچه و دست تکان ميده

    صاب وبلاگ در راهپيمايي(کدومشوني؟)

    صاب وبلاگ هنگام ديدن ناوهاي آمريکايي

    صاب وبلاگ اسلحه به دست در جنگ با آمريکا

    پاسخ

    خييييييييييلي بامزه بود! ............. واقعا خنديدم! ....................... فقط يه سؤال کوچيک و کمي تکراري: اگه صاب وبلاگ دختر نباشه چي؟! (اونوقت بدجوري ضايع ميشي!) ..................... ولش کن. مهم اينه که همه با هم بخنديم و شاد باشيم، بخصوص در ايام "بين الحماسين" ملت ايران! ............................... حالا من يک لطيفه بامزه برات تعريف مي کنم. عنوانش اينه: "لطيفه اي که کل جهان اينترنت را برانگيخت".‏ چندي پيش جوکي به زبان انگليسي در دنياي نت زاده شد! که نکات ارزشمندي را در خصوص سياست هاي رسانه هاي امريکا در برداشت - ترجمه ي فارسي جوک به شکل زير است : مردي دارد در پارک مرکزي شهر نيويورک قدم ميزند که ناگهان ميبيند سگي به دختر بچه اي حمله کرده است مرد به طرف آنها ميدود و با سگ درگير ميشود . سرانجام سگ را ميکشد و زندگي دختربچه اي را نجات ميدهد. ............................ پليسي که صحنه را ديده بود به سمت آنها مي آيد و ميگويد : فردا در روزنامه ها مي نويسند : يک نيويورکي شجاع، جان دختر بچه اي را نجات داد. اما آن مرد مي گويد: من نيوريورکي نيستم. پس روزنامه هاي صبح مي نويسند: آمريکايي شجاع جان دختر بچه اي را نجات داد . آن مرد دوباره ميگويد: من امريکايي نيستم. از او ميپرسند :خب پس تو کجايي هستي فرداي آن روز روزنامه ها اين طور مي نويسند : يک تند روي مسلمان، سگ بي گناه امريکايي را کشت!