بعله! به لطف دولت اعتدال(!)، مسئولین افراطی یکی یکی (و نه اتوبوسی!) دارن عزل میشن. و این از برکت کلیدی ست که به قول شریعتمداری، این روزها تبدیل به "سوئیچ بولدوزر" شده! داشتم مصاحبه ی رئیس معزول دانشگاه طباطبایی رو با مشرق میخوندم (+) که قسمت هایی از اون برام خیلی جالب بود. شما هم بخونید تا مثل من، با تعریف جدید واژه های اعتدال و افراط آشنا بشید: ... درباره جدا شدن کلاسها و ... فکر کنم شما اولین دانشگاهی هستید که این کار را انجام دادید، یعنی کلاسهای دختران و پسران را مجزا کردید؛ چرا؟ چطور شد که این تصمیم را گرفتید؟ چون میدانید خیلیها در برابر این کار شما موضع گرفتند ... حالا این کار نتیجهای هم داشته است؟ البته که نتیجه داشته، من با هر کسی که در این زمینه شبههای داشته باشد حاضرم صحبت کنم و کاملاً با دلیل، با آمار و ارقام، با تجربههایی که در این چند سال نصیبمان شد، او را قانع کنم که این کار، علاوه بر اینکه مطابق نص صریح قانون است، خیلی هم مفید و کارآمد است. یادتان هست دو سال قبل، سه سال قبل، سعادت آباد، پل مدیریت؛ آن پسر 28 ضربه چاقو زد به آن دختر خانم. متأسفانه هر دوی آنها دانشجوی ما بودند. دانشجوی دانشکده ادبیات ما بودند. اولش یک خرده جراید دلسوزی کردند و گفتند باید ریشه مشکلات را پیدا کرد اما آخرش چه شد، تمام شد. آن پسر را هم اعدام کردند؛ خدا شاهد است وقتی من پدرش را دیدم آتش گرفتم، یک پیرمرد رنج دیده و زحمت کشیده؛ آخرش چه شد؟ هیچی. آیا اصل مسأله پاک شد؟ ما ریشهیابی کردیم، دیدیم اینها کنار هم در کلاس نشستهاند، گفتوگویی کردهاند، خندهای کردهاند، پیامکی دادهاند، پیامکی گرفتهاند، جزوهای و از این جور چیزها. این پسر خیال کرده است این دختر دلش او را میخواهد. بعد رفته خواستگاری و جواب منفی شنیده، بعدش هم تهدید کرده و باقی ماجرا. این که ما آمدیم ساماندهی کلاسها را انجام دادیم به خاطر جلوگیری از همین مفاسد است.
مادری آمد این جا پیش من گریه میکرد، میگفت آقای شریعتی دخترم هم شوهر دارد، هم بچه دارد؛ اما یک پسر دانشجو نشسته است زیر پایش دارد از بین میبردش. رفتم هر دو را آوردم این جا با آنها صحبت کردم. دیدم خانم فوق لیسانس است، پسر لیسانس. متعجب بودم چه طور شده است که این زن فوق لیسانس با یک پسر لیسانس همنشین شده! از خودش پرسیدم، گفت من چند درس پیش نیاز داشتم، من را فرستادند درسهای پیش نیاز را در گروه اینها بگیرم و کنار این پسر نشستم و... مادرش که آمده بود پیش من، گریه میکرد؛ میگفت بعضی شبها 5 ساعت ، 6 ساعت تلفن به هم میزنند، کار بالا گرفته و شوهر این زن شکایت کرده است و ماجرایی که این خانواده را از هم پاشیده است. ما نمیدانیم که اینها چه تبعات اجتماعی در زندگیشان و بچهشان دارد. اینها را من با چه زبانی بگویم! به چه کسی بگویم! بلند شوم بروم به مردم بگویم!
حالا ما این جا چه کار کنیم؟ همین طور بایستم بگویم من رئیس هستم و دلم به این خوش باشد! اینهایی که عرض کردم فقط چند نمونه بود؛ ما همه اینها را دیدیم و اقدام کردیم برای حل ریشه مشکلات. حالا بعضیها دائم در بوق و کرنا میکنند نه چیزی نبود. یعنی چه که چیزی نبود! آیا نگاه کردید که چیزی هست یا نیست؟ چه طور ما میبینیم، شما نمیبینید؟ شما چشمتان را به کوری زدهاید یا کورچشمی پیدا کردهاید.
شواری عالی انقلاب فرهنگی قانون گذاشته است که اگر دانشگاهی توان دارد، کلاسها را جدا کند. این قانون برای امسال و پارسال هم نیست، برای بیش از 20 سال قبل است. بنده احساس کردم دانشگاه ما هم توان این کار را دارد و هم شرایط این کار را، مسائل مالی اش هم که بهتر شده است. آمدم کلاسها را جدا کردم. شما الان دفترچههای انتخاب رشته را بگیرید، ما در دفترچهها چهار سال است داریم مینویسیم روزانه 15 پسر، 15 دختر، شبانه 15 پسر، 15 دختر. همه دفترچههایمان همین طور است. در مجموع در هر کلاس میشود 30 دختر، 30 پسر. بازده کلاسهایمان بالا رفته است. استاد به من میگوید آقای شریعتی! خدا پدرت را بیامرزد، تو باعث شدی که ما سر کلاس که میرویم مثال دخترها را از خودشان بزنیم، پسرها را از خودشان. حالا مطابق شأن خودشان سر کلاس حرف میزنیم. تعارف که نداریم! دخترها میآیند میگویند به ما عزت دادید، ما میرفتیم پای تخته گزارش بدهیم، سمینار بدهیم، از آن ته کلاس متلک به ما میگفتند آب میشدیم پای تخته از خجالت. حالا به طور کامل سؤالاتمان را میپرسیم، کنفرانسمان را هم میدهیم، هیچ کسی هم نیست که به ما متلک بگوید و بسیار بسیار راضیاند از کلاسها.
فواید این کار را در رشد کیفی دانشجویان هم میبینیم، برای مثال از وقتی این کار را کردیم معدلهای دانشجویان تا دو نمره رشد کرده است، قبولیهای ما زیاد شده است. ما سال اول بیش از 1200 مشروطی داشتیم، کلاسها را که مجزا کردیم به کمتر از 600 نفر رسید. یعنی نصف شد حتی کمتر از نصف. این همه استدلال پای این کار هست، خانوادهها تشکر میکنند، دخترها تشکر میکنند، اساتید تشکر میکنند. بروید آمار کمیته انضباطی را ببینید، آن زمان اگر نگاه کنید دهها پرونده داشتیم از مسائل مختلف اما الان ما پروندهای در کمیته انضباطی نداریم، به حداقل رسیده است. چرا؟ چون تا پیش از این کار، عملا آتش و پنبه را کنار هم میگذاشتیم و انتظار داشتیم اتفاقی نیفتد! طبیعت و سرشت این است که پالس روانی به هم داده میشود. چرا اسلام گفته است اگر خانمی جایی نشست و بلند شد، آقا ننشیند جایش. چرا؟ برای این که این گرما و این آثار روانی منتقل میشود. الحمدلله امسال سال چهارم است که این کار اجرا میشود. البته دولت قبل هم یک کم با ما در این قضیه مسأله داشت، یک روزی به ما گفتند آقای شریعتی! شنیدیم میخواهید کلاسها را جدا کنید؛ گفتم دیر شنیدید! سه سال است که این کار را کردهایم. آثارش را هم برایشان توضیح دادم، تعجب کردند و قانع شدند.
من این را به که بگویم! روزی که ما آمدیم، در دانشکده حقوق، بر سر یک دختر چهار تا پسر چاقو کشیدند! باور میکنید؟ در دانشگاه چاقو کشیدند! رئیس دانشکده میداند، استادهایش میدانند؛ موقع امتحانات خرداد بود در همین حیاطی که دارید میبینید این اتفاق افتاد، اما خدا را گواه میگیرم بروید همان حیاط را نگاه کنید، اصلاً همه دانشگاه را نگاه کنید؛ میبینید دخترها یک گوشه نشستهاند بین دو امتحان سؤال میکنند، درس میخوانند؛ پسرها هم آن طرف درسشان را میخوانند، نه اینها به آنها کار دارند، نه آنها به اینها. این برای من ارزش است، من سجده شکر به جا آوردم. ورودم آن طور بود و امروز این طور است؛ این برای من خیلی ارزش است. من الان احساس میکنم آرامم. خدا را شاهد میگیرم، آرامش دارم.
نظر بعضی این است که حالا شما اینجا جلویش را گرفتید، آنها میروند در خیابان و کار خودشان را میکنند ... این دیگر از آن استدلالهای عجیب و غریب است! واقعا ما باید دانشگاه را مرکزی بکنیم برای این که دخترها و پسرها در خیابان نروند و ... ! خیابان به عهده من نیست، مسئول خودش را دارد. بنده وظیفهام این جاست؛ در این جا جلویش را بگیرم، خیابان هم هر کسی مسئولش است، انجام دهد. خدایا تو شاهد باش، با زبان روزه دارم میگویم، تا حالا هر چه دختر آمده است پیش من، اظهار رضایت کرده است. بعضی پسرها هم راضیاند، البته نه همه آنها!
بعضی پسرها هم دائم از من سؤال میکنند آقای شریعتی ما میخواهیم شما را ببینیم. میگویم چه کار دارید؟ میخواهیم نمره مان را ببنیم. تعجب کردم! خب نمره را باید از استاد بگیرند، مدیر گروه هست، رئیس دانشکده هست. بعد دیدم یک چیزی در دلش دارد، یک حرفی دارد. گفتم حرف آخرت را بگو. گفت پس ما کی با این دخترها آشنا شویم؟ گفتم خب حالا فهمیدم، من یک راهی به شما میگویم. میروی به مادرت سلام من را میرسانی و میگویی این آقا سید گفت برو در بین اقوام و آشنایان و محلهها بچرخ یک دختر خوب برای من پیدا کن و برای من زن بگیر. راه حلش این است و الا با این ارتباطاتی که شما در دانشگاه پیدا میکنید، چهار روز دیگر از هم جدا میشوید. شما بروید از معاونت دانشجویی بپرسید این ازدواجهایی که از آشنایی در کلاس و دانشگاه شروع میشود چقدر دوام دارد؟ اکثرشان به طلاق منجر میشود. همدیگر را در دانشگاه میبینند دلبستگی پیدا میشود، چهار روز دیگر یک چاخانتر و یک آدم پرروتری پیدا میشود حرفهای دیگری میزند و اینها از هم جدا میشوند.
معلوم الحال مجهول الهویه ( چهارشنبه 92/6/13 :: ساعت 10:24 عصر) |
ورود , پسرا ,دخترا , عکس باحال , ورود پسرا ممنوع , روابط دختر وپسر ,روابط دختر و پسر ,زن ,گرل ,گرل فرند ,آرایش ,لباس ,جنسی ,عشق ,عاشق , هوس, ازدواج ,دوست یابی ,شعر ,پسران و دختران ,معشوق ,مهیج